آقا و مولای من سلام.
چقدر دلم برایت تنگ شده است.
همه سال آرزوی رسیدن محرم می کنم تا یه بار دیگر لباس مشکی نوکریت را به تن کنم.
دوست دارم همیشه در کنارت باشم، ولی انگار این شمایید که همه روز دلم را عاشورا می کنید.
انگار همین دیروز بود که برای اولین بار زیارتت می کردم.
چقدر گنگ و مبهوت بودم وقتی چشمم به ضریحت افتاد.
همچنان، غریبیت حس می شود.
همچنان، ازضریح تل زینبیه فریاد وامحمدای خواهرت زینب به گوش می رسد.
همچنان، صدای هل من ناصر ینصرنی؛ از ضریح قتلگاه ات شنیده می شود.
همچنان، صدای شیون و ناله ی فرزندانت از ضریح خیمه گاه می آید.
همچنان، امواج آب فرات صدای قتل الحسین عطشانا است.
همچنان، پرچم گنبد اباالفضل از شرمندگی، در مقابلت تکان نمی خورد.
همچنان، دست های جدا شده اباالفضل مشتاق رسیدن به فرات است.
همچنان، ناله های دخترت رقیه از زیر کتک های شامیان به گوش می رسد.
صدای بی تابی گریه علی اصغر طنین انداز حرم اباالفضل است، راستی در حرم عباس کمی آرام باید روضه علی اصغر خواند و آب ننوشید؛ چون عباس از مولایش خجالت می کشد.
ضریح حبیب بن مظاهر در کنار بارگاهت، نشان می دهد آماده جانفشانی برای مولا است.
.... .
آقای من، هرچه بگویم وبنویسم؛ جزء کوچکی از وصف لطف و کرامت تو است.
.... .
آقای من، آیا یکبار دیگر من را زائرت می کنی؟
(السلام علیک یا اباعبدالله)